جدول جو
جدول جو

معنی پیش بسته - جستجوی لغت در جدول جو

پیش بسته
آنچه که در مقابل وی مانعی ایجاد کرده باشند، آنچه که راه آنرا بسته باشند، جامه ای که بخش جلو آن بسته باشد جامه ای که قسمت قدامی اش بسته باشد مقابل پیشباز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در برابر چیزی یا کسی مانع و سدی بر: ایجاد کردن جلو گرفتن راه گرفتن بر: بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بد اندیش بست. (سعدی)، مسدود کردن قبل از دیگری تقدم و سبقت درانسداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش گفته
تصویر پیش گفته
سابق الذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پای بسته
تصویر پای بسته
پای بست
فرهنگ لغت هوشیار
تخته ای که جلو دکان دکانداران است و بر آن ترازو و غیره نهند پیشخوان طبله جلو خوان، صندوق پول کسبه و دکانداران، صندوق مانندی بشکل مکعب مستطیل با دیواره ای بسیار کوتاه که قسمت جلو آن مرتفعتر از قسمت خلفی است و آنرا بهنگام پرش از روی خرک زیر پا گذارند، جزوه کش رحل
فرهنگ لغت هوشیار
کبره بسته شوغ بسته ایجاد پینه شده، نرم ظاهر سخت باطن: دلهای پینه بسته ابنای روزگار از ناخن پلنگ کند جوی خون روان. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
دست دراز کردن برای انجام دادن کاری، گرفتن چیزی پیش از دیگران، در کاری بر کسی پیشی گرفتن، برای مثال تو پیروزی ار پیش دستی کنی / سرت پست گردد چو سستی کنی (فردوسی - ۷/۲۱۱)، بشقاب سر سفره، بشقاب خالی که در سر سفره می گذارند تا هر خوراکی را که می خواهند در آن بگذارند و بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینه بسته
تصویر پینه بسته
قسمتی از پوست بدن که در اثر ساییدگی یا کار بسیار سفت و سخت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
Flirtation, Flirtatiousness, Preemption
دیکشنری فارسی به انگلیسی
флирт , упреждение
دیکشنری فارسی به روسی
флірт , попередження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
调情 , 优先购买权
دیکشنری فارسی به چینی
coqueteo, coquetería, prevención
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
flirt, coquetterie, préemption
دیکشنری فارسی به فرانسوی
flirten, voorkeursrecht
دیکشنری فارسی به هلندی
การจีบ , การจองล่วงหน้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
مداعبةٌ , لطفٌ , استباقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
छेड़छाड़ , पूर्वसूचना
دیکشنری فارسی به هندی
חיזור , זִכוּת קְדִימוּת
دیکشنری فارسی به عبری
flört, flörtözlük, öncelik hakkı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
uchangamfu, kuzuia mapema
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ফ্লার্ট , অগ্রাধিকার
دیکشنری فارسی به بنگالی
چھیڑ چھاڑ , پیش دستی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پر بسته
تصویر پر بسته
مرغی که پر او را بسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیش بست
تصویر کیش بست
آچمز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یخ بسته
تصویر یخ بسته
منجمد
فرهنگ واژه فارسی سره
بستن عصب بستن وتر عرقوب، بنا نهادن بنیاد گذاردن ساختن: دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی هم از غبار دل ماش پی توان بستن، (مسیح کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
سبقت گیر، مقدم
فرهنگ لغت هوشیار